اینجا همه چی در همه

اینجا همه چی پیدا میشه بدو بیا تو...

پیری و معركه گیری....مطلب ارسالی ازcamel


خانم میان سالی سکته قلبی کرد و سریعاً به بیمارستان منتقل شد. وقتی زیر تیغ جراح بود عملاً مرگ را تجربه کرد. زمانیکه بی هوش بود فرشته ای را دید.
 
از فرشته پرسید: آیا زمان مردنم فرا رسیده است؟
 
فرشته پاسخ داد: نه، تو ۴۳ سال و ۲ ماه و ۸ روز دیگر فرصت خواهی داشت.
 
بعد از به هوش آمدن برای بهبود کامل خانم تصمیم گرفت که در بیمارستان باقی بماند. چون به زندگی بیشتر امیدوار بود، چند عمل زیبایی انجام داد. جراحی پلاستیک، لیپساکشن، جراحی بینی، جراحی ابرو و … او حتی رنگ موی خود را تغییر داد.
 
خلاصه از یک خانم میان سال به یک خانم جوان تبدیل شد!
 
بعد از آخرین جراحی او از بیمارستان مرخص شد. وقتی برای عریمت به خانه داشت از خیابان عبور می کرد، با یک آمبولانس تصادف کرد و مرد!
 
وقتی با فرشته مرگ روبرو شد بهش گفت: من فکر کردم که گفتی ۴۰ سال و اندی بعد مرگ من فرا می رسه؟ چرا من رو از جلوی آمبولانس نکشیدی کنار؟ چرا من مردم؟
فرشته پاسخ داد؛ ببخشید، وقتی داشتی از خیابون رد می شدی نشناختمت.......!

 

[ شنبه 22 بهمن 1391برچسب:,

] [ 19:14 ] [ ]

[ ]

راننده تاکسی

مسافر تاکسی آهسته روی شونه‌ی راننده زد، چون می‌خواست ازش یه سوال بپرسهراننده جیغ زد، کنترل ماشین رو از دست داد… نزدیک بود که بزنه به یه اتوبوس… از جدول کنار خیابون رفت بالا… نزدیک بود که چپ کنه… اما کنار یه مغازه توی پیاده رو متوقف شد… برای چند ثانیه هیچ حرفی بین راننده و مسافر رد و بدل نشد… سکوت سنگینی حکم فرما بود، تا این که راننده رو به مسافر کرد و گفت: "هی مرد! دیگه هیچ وقت این کار رو تکرار نکن… من رو تا سر حد مرگ ترسوندی!" مسافر عذرخواهی کرد و گفت: "من نمی‌دونستم که یه ضربه‌ی کوچولو آنقدر تو رو می‌ترسونه" راننده جواب داد: "واقعا تقصیر تو نیست… امروز اولین روزیه که به عنوان یه راننده‌ی تاکسی دارم کار می‌کنم… آخه من 25 سال راننده‌ی ماشین جنازه کش بودم…!"

[ شنبه 19 بهمن 1391برچسب:,

] [ 20:16 ] [ ]

[ ]

کیف پول

من خیلی خوشحال بودم.

 من و نامزدم قرار ازدواجمون رو گذاشته بودیم. والدینم خیلی کمکم کردند، دوستانم خیلی تشویقم کردند و نامزدم هم دختر فوق العاده ای بود.
فقط یه چیز من رو یه کم نگران می کرد و اون هم خواهر نامزدم بود…!
اون دختر باحال، زیبا و جذابی بود که گاهی اوقات بی پروا با من شوخی های ناجوری می کرد و باعث می شد که من احساس راحتی نداشته باشم.
یه روز خواهر نامزدم با من تماس گرفت و از من خواست که برم خونه شون برای انتخاب مدعوین عروسی!
سوار ماشینم شدم و وقتی رفتم اونجا اون تنها بود و بلافاصله رک و راست به من گفت: ...

 

 

مطلب ارسالی ازcamel


ادامه مطلب

[ شنبه 19 بهمن 1391برچسب:,

] [ 20:15 ] [ ]

[ ]

شما اگر جای این دختر بودین چیکار میکردین؟

یکی از رفقا که مدت زیادی نیست به سمت استادی یکی از دانشگاهای تهران نائل اومده نقل میکرد که سر یکی از کلاسهام توی دانشگاه یه دختری بود که دو سه جلسه اول ده دقیقه مونده بود کلاس تموم بشه زیپ کوله اش رو میکشید و میگفت استاد خسته نباشد  البته منم به شیوه همه استادای دیگه به درس دادن ادامه میدادم و عین خیالم نبود یه روز آخرای کلاس زیر چشمی میپاییدمش به محض اینکه دستش رفت سمت کوله گفتم خانم زیپتو نکش هنوز کارم تموم نشده D;    همه کلاس منفجر شدن از خنده نتیجه این کار این بود که دیگه هیچوقت سر کلاس بلبل زبونی نکرد و هیچوقت هم دیگه با اون کوله ندیدمش توی دانشگاه

نتیجه اخلاقی:حواستون جمع استادای جوون دانشگاه باشه

مطلب ارسالی از camel

[ شنبه 7 بهمن 1391برچسب:,

] [ 17:21 ] [ sheida ]

[ ]